همه چی تمام شد!

هر کی اینو گفته گفته واقعا راست گفته: 

 

 

زندگی دفتری از خاطره هاست 

 

 

یک نفر در دل شب یک نفر در  خاک  

 

 

               یک نفر همسفر سختی هاست 

 

 

                             یک نفر همدم خوشبختی هاست 

 

 

چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد! 

 

از پیامکهای موبایلم بود! 

 

ولی واقعا درسته یک نفر مثل.......

 

الان محمد و خانواده ش ناجور درگیر تدارکات مراسم عروسین 

 

 همین طور خانواده ی عروس خانم 

 

عروس خواهر داماد محمده خب خوبه مبارکش باشه امیدوارم زندگی خوبی رو شروع کنه 

 

و اون نفر دیگه من ......... 

 

 

من فقط ناراحت دلم هستم  

 

نمی دونم چی شد که دوباره خام حرفای محمد شدم !  

 

 

وقتی دفعه ی اول بهم گفته بود عاشقمه و عشقش هم مثل عشقای آبکی جوونای امروزی نیست 

 

ولی دو روز بعد گفتش من می رم با کسی ازدواج کنم که از سال پیش تو فکرش بودم  

 

و خیلی راحت ازم گذشت انگار نه انگار که با حرفش چه بلایی سر دلم آورد  

 

چرا این گذشته یادم رفت؟ 

 

وقتی دختر خانم بهش نه می گه دوباره میاد سراغ منو دوباره تکرار گذشته 

 

و بازم من....... 

 

بازم خام حرفاش می شم و حالا........... 

 

   

عجب از کارم 

 

جواب خودم اینه که چون محمد رو واقعا دوست داشتم نه به خاطر ظاهرش و  

 

نه به خاطر وضعیت مالیش   

 

فقط به خاطر خودش به خاطر مردانگیش  

 

به خاطر اینکه احساس می کردم عاقله وقتش رو الکی هدر نمی ده 

 

به فکر پیشرفته اهل ورزشه و اینکه می گه دوستم داره و نمی تونه فراموشم کنه 

 

 

گذشتش رو بخشیدم و باهاش راه اومدم اما دوباره همون قضیه تکرار شد!!! 

 

 

ولی اینبار همه چی تموم شده 

 

و تمام قرار و مداراشونو گذاشتن همینطور تاریخ ازدواجش معلومه  

 

 

دیگه تموم شد همه چی تموم شد! 

 

و محمد رفت که رفت! 

 

 فقط به قول شعر گلپونه ها من ماندم تنهای تنها 

من ماندم تنها میان سیل غمها!

 

 تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت ، تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت ، تا به کی با ضربه های درد باید رام شد ، یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد ، بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار ، خسته از این زندگی با غصه های بی شمار .

نظرات 9 + ارسال نظر
یه بدهکار یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:03 ب.ظ http://bedehkary.blogsky.com

سلام....میتونم درکت کنم...اما قبول کن که خودت بیشترین تقصیر رو داشتی....بار اول که پشت پا زد به عشق پاکت و رفت باید از خاطرت میرفت و نمیبخشیدیش چون همه کس لایق بخشش نیستند.......با خاطرات شغلی در مورد طلاق و ازدواج و دادگاه خانواده بروزم...سری بزنی بی نهایت شادم میکنی....

یه بدهکار یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:38 ب.ظ http://bedehkary.blogsky.com

سلام...99 سال که ندارم...فک کنم 2 یا 3 سال از شما بزرگتر باشم......ممنون از حضور گرمتون......

اشنا یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:53 ب.ظ

سلام یاسمین خانم.ممنون که به کلبه آروم و خلوتم سر میزنید و با حضورتون صفای دیگه به بزم ما میدین.ممنون..در مورد اینکه وقتی پای احساس در میون باشه نمیشه به سادگی گذشت یا فراموش کرد تا حدی با این نظرتون موافقم اما اینو هم بدونید عشق و دوست داشتن زمانی خیلی زیبا و قشنگه که اولا پاک و صادقانه و بعدش دوطرفه باشه نه یه طرفه نه اینکه تو ثانبه ثانیه هاتو با یاد و خاطر اون سپری کنی اما در عوض اون اصلا عین خیالش هم نباشه که تو اینقدر به یادش هستی .... براتون دعا می کنم که ان شاالله بتونید با این مسئله منطقی و سنجیده کنار بیاین. در مورد تعریفتون از سیما و قلممون هم باید بگم شما لطف دارین. از اینکه می بینم این نوشته لااقل برای یه نفر خوشایند بوده خیلی خوشحالم

آشنا یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:01 ب.ظ

آب آرزو نداشت به غیر از روان شدن
دریا غمی نداشت مگرآسمان شدن
باران من گدایی هر قطره ی تو را
باید نخست در صف در یا دلان شدن
آنان که کینه ور به گروه بدی زدند
قصدی نداشتند به جز مهربان شدن
سلام یاسمین عزیز.امیدوارم حالت خوبه خوب باشه.مطالب این پستتو هم کامل خوندم. میدونم داری روزای سختی رو پشت سر میگذاری. ایشالله تا چند وقت دیگه با تو کل به خدا دوباره روزا واست قشنگ و روزگار بهت لبخند میزنه هر چند هم الان روزگار بهت لبخند میزنه اما تو به خاطر شرایطت اونو نمیبینی.

دلارام .... دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:22 ب.ظ http://yavashakie.blogsky.com

سلام عزیزم
خانومی ....
چی بگم به خدا .....
ادما همه نامرد شدن .....
عشق داره همرو نابود میکنه
من که تازه به این نتیجه رسیدم که باید .....
همیشه ادم سرشو مث کبک زیر برف کنه تا هیچی نفهممه.....

احمد رضا دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:16 ب.ظ http://tahabook.blogfa.com/

درگیر درسام بودم
شرمنده
امیدوارم راه تازهای در پیش بگیری
و با تجربه عمل کنی
و درس از تجربه های قبل بگیری
موفق باشی
بازم بیا

شیرین سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:00 ب.ظ http://lionqueen.blogsky.com

ای خواهرررررررررررررر همه مون همین بلا اقلا یه بار سرمون اومده. انگار تو مخمون کردن که دل بسوزونیم و ببخشیم.

غریبه آشتا چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:44 ق.ظ

هیچ کس در املاهای هفت سالگیمان سفر را یادمان نداد. نمیدانم شاید بعضی واژه ها مثل درد کشیدنی است نه نو شتنی.
سلام.. خوبی؟ تو دیگه واسه چی میخوای بری؟ البته .. فکر کنم اینجوری واسه شما هم بهتر باشه.. چون هر وقت بیایی و بنویسی یاد اون خاطرات میفتی و به جای اینکه باد خود کنار بیایی بیشتر داغون تر هم میشی...
واسه یه شروع تازه باید فعلا ننوشت.
امیدوارم شروعی خوب داشته باشی و سربلند و پیروز باشید . براتون دعا می کنم

غریبه آشنا یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:31 ب.ظ

سلام یاسمن نازنین. احوال شما؟ امیدوارم که حالت خوب خوب باشه..چند روزی میشه اصلا از شما خبری ندارم فک کنم دوباره رفتین تو غیبت.... خب امیدوارم مشغول هر کاری که هستین موفق باشین.
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد